Saturday, December 09, 2006

روز دانشجو

چند روزی بود که به اینترنت وصل نبودم .سشنبه که به شبکه ی جهانی وصل شدم در وبلاگهای دانشجویی خوندم که فردا قراره تجمعی در دانشگاه تهران به مناسبت روز دانشجو برگزار بشه.صبح وقتی از خونه داشتم میرفتم بیرون فکرشو میکردم که ممکنه به این تجمع نرسم ولی خوب بلاخره یه نوکه امید داشتم.خبر داشتم که ساعت 12مراسم شروع میشود.نمیدونم ساعت چند بود که داشتم میرفتم انقلاب که یکدفعه یادم افتاد باید برای یک از دوستان ایمیل بفرستم زودی رفتم به اینترنت وصل شدم و کارم رو انجام دادم در همین حین یک برام پیغام گذاشته بود که گزارش لحظه به لحظه ی تجمع را در وبلاگ ما بخوانید.

سرگرم خوندن مطالب وبلاگ بودم که یه نگاهی به ساعتم انداختمو دیدم ساعت 3 هست .{یه دوتا فحش به خودم دادم که چرا زودتر به ساعتم نگاه نکردم}زودی سوار ماشین شدم و رفتم به سمت انقلاب ساعت 4بود که اونجا بودم .نیروهای انتظامی{از نوع سرکوبگر}جلوی در اصلی دانشگاه بودند.رفتم خیابون 16 آذر مراسم تموم شده بود و فقط چند نفر مامور آنجا بودند و یه چند تا خبرنگار یه چند دقیقه ای ایستادم اونجا و بعد با افسوس فروان به سوی خانه برگشتم.

قسمت ما از این تجمع هیچی نبود جز یه کمی علافی .به قول یه بنده خدایی:ما اگه دریا هم بریم باید با خودمون یه آفتابه آب ببریم.در این مراسم فقط باتوم دیدم.در این مراسم فقط لباس شخصی دیدم.فقط مامور سرکوبگر دیدم که اومده بودند دانشجو ها رو خفه کنند اومده بودند نگذارند دانشجو ها حرفی بزنند .اومده بودند سرکوب کنند.

در همین رابطه قمارعاشقانه نوشته:

حضورشان خسته ام مي كند. آن ها براي امنيت شهروندان بدانجا نيامده اند.آن ها آمده اند كه ما نباشيم. نتوانيم وارد دانشگاه بشويم. نتوانيم يك جمع باشيم.اتحاد دانشجويان را در اين مملكت كسي نمي خواهد. آري به آن ها گفته اند كه براي اين بيايند. شايد هم آمده اند تا در موقع لزوم همراه لباس شخصي ها ... . هيچ وقت با ديدن آن ها احساس امنيت نكرده ام، چيزي كه بايد با ديدن آن ها احساس كنم، ولي.... ذهنم كه خسته مي شود ديگر حوصله ي هيچ كاري ندارم. به دفتر بر مي گردم و فقط مي نشينم. مي نشينم و از همه ي آن ها بدم مي آيد. از آن ها و آن ها كه آن ها را فرستاده اند