Sunday, February 25, 2007

بدون تیتر

آیا به این بی عدالتی نمیگویند.آیا این کارهایی که جمهوری اسلامی انجام میدهد نقض حقوق بشر نیست؟آیا پایمال کردن حقوق شهروندی نیست؟آیا بی احترامی به عقیده یک انسان نیست؟خیلی آیا های دیگر هست که همه ی ما میدانیم.
چه طور احمدی نژاد در حرفهایی که میزند میگوید ایستادگی در برابر ایران ایستادگی در برابر خداست.اگر قراره خدا افرادی مثل تو باشند من به نوبه خود خدا را نفی میکنم.این فرد که از عدالت هیچ نمیداند چه طور به خود اجازه میدهد بگوید ما خداهستیم.از آنجایی که این آقایون هر شب با امام زمان در مورد مسائل کشور مشورت میکنند و نظر امامان را میپرسند.شاید شب جمعه ها هم پیش خدا میروند.و شاید تا چندین سال پیش خدا یه نماینده از طرف خود به ایران فرستاده بود،که همه ما او را میشناسیم و الان برایش یه حرم درست کردند مثل حرم امام رضا(ع) و فکر کنم نسل های بعدی این حرم را با حرم امام رضا اشتباه بگیرند.بعد از این که این فرد ماموریتش از طرف خدا تمام شد و برگشت به کره ای دیگر.از طرف خدا دستور گرفت که برای خودش جانشینی تعیین کند و او هم یه ریش سفید دیگری را از طرف خدا مامور کرد تا با امام زمان و دیگر امامان در باره ی مسائل کشوری مشورت کند و امروز به اینجا میرسد که هرکسی با امام زمان و دیگر امامان ارتباط دارد البته بیشترشان میگویند فقط با امام زمان چون بیشتر مردم ایران به او اعتقاد دارند و همین مسئله موجب آن میشود که این سودجویان از اعتقادات مردم استفاده کنند و مردم ما هم که ساده دل.البته ارتباط داشتن درجه داره و مثلا یک روحانی معمولی یا بالاتر میتواند بگوید با امام زمان در مورد این مسئله مشورت کردم و ایشان به من گفتند که میتوانم در انتخابات شرکت کنم.ولی مثلا رئیس جمهور و بالاتر همیشه نمیگویند امام زمان و بعضی وقتها هم میگویند خدا.
برای مثال همین احمدی نژاد وقتی رفته بود قم پیش یه روحانی که اسمش یادم نیست داشت تعریف میکرد که وقتی داشتم تو سازمان ملل سخنرانی میکردم یه هاله نور اومد دور سرم را گرفت و هیچ کسی پلک نمیزند و.......
ولی اگر میگویند این حکومت حکومتی هست که بر پایه حکومت علی (ع) اداره میشود و حکومت ما یک حکومت اسلامی هست.همه جا شاهد سختگیری های این افراد به مردم هستیم.علی حکومتش مردمی بود.علی مردم را سرگرم نمیکرد تا پولهای مردم را چپاول کند.وقتی بعضی دوستان زرتشتی بهم میگویند امیر این دینی که شما دارید یک دین خشن هست،باید قبول بکنیم.خودمان را گول نزنیم. آیا درست هست که فردی را به دلیل بالا بردن پیرهن خونی دوستش،دستگیر کنند و در زندان نگهدارند.آیا از جنایتهای خود میترسند؟این که در پیش جنایتهای دیگرشان به چشم نمی آید.یا از این میترسند که عکس این دانشجو و آن لباس به سرتاسر دنیا مخابره شد؟چرا باید همسر احمد باطبی را دستگیر کنند؟و جالب اینکه حتی ای موضوع دستگیری همسر احمد باطبی را انکار میکنند!زنی که برای آزادی همسرش تلاش میکرد.ایا از این میترسند که با نهاد های حقوق بشر مصاحبه کند؟
آیا این حکومت انقدر ضعیف است که با بالا بردن پیرهن خونی یک دانشجو ممکن است ویران شود؟
اما نگران نباشید همیشه ابر جلوی خورشید را نمیگیرد و یه روزی ابرهای سیاه به کنار میروند و خورشید را میبینیم ،و از گرمایش بهره میبریم.سوزو سرما همیشگی نیست.روزی میرسه که ابرها میروند و دراز میکشیم و از گرمای دلنشین خورشید استفاده میکنیم.
یادمه در یکی از نوشته های قمار عاشقانه که از قول احمد باطبی نوشته بود.احمد به مدیار گقته بود که :هر سلامی یه علیکی هم داره.
پس آقایون جنایتکار و مردم آزار حواستون باشه که کارهایی که انجام میدهید بدون جواب نمیمونه و روزی نوبت شما ها هم میشه.دهنتان را میبندیم و در سرتاسر شهر میگردانیمتان که همه ی مردم شما را ببینند و آنهایی را که شکنجه کرده بودید را می آوریم که شما را شکنجه کنند.شما را خفه میکنیم همانطور که صدای آزادی را خفه کردید،همانطور که صدای جوانان این مرز و بوم را خفه کردید.چشمهایتان را کور میکنیم،همانطور که میخواستید چشمهای مردم را به روی واقعیت ببندید،همانطور که میخواستید چشمهای مردم دیگر کشورها را به روی جنایتهای خود ببندید.گوشهایتان را میبریم،همانطور که نگذاشتید مردم صدای عدالت خواهی و آزادی خواهی جوانان این کشور را بشنوند.از همه مهمتر فکرتان را نابود میکنیم.مغزتان را نابود میکنیم،که نتوانید فکر کنید و همش به چیزهای پوچ فکر کنید.دنیای برایتان میسازیم که آرزو بکنید ای کاش به دنیا نیامده بودید
  • گروگان گیری سیاسی{+}

Wednesday, February 21, 2007

نامه ای به احمد باطبی


قمار عاشقانه خبر داده که احمد باطبی در بیمارستان شهدای تجریش بستری شده.و من برای احمد آرزوی سلامتی میکنم
یکی از وبلاگنویسان به نام محمد جواد روح نامه ایدر وبلاگش نوشته که من این نامه را در اینجا منتشر میکنم.اگر دوست دارید که اسمتان به این نامه اضافه شود به وبلاگش بروید و برایش پیام بگذارید:

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد

احمد عزیز
گرچه مسلخ را قناریان عاشق سکنی شده است ، گرچه پنجره ها رو به تهی باز می شوند و درختان را شور بهار مرده ، گرچه صدای پای هیچ سوار عاشقی خواب جاده رابر نمی آشوبد و ثانیه ها را رمق زنده ماندن نیست ، گرچه شکوه دلاوری مرده ،بغض حنجره هایمان را میهمان اند و سودای هیچ شرری در شریان های خشکیده بودنمان نیست ، آسمان هر شب قصه ابابیل می بارد و سوز طوفان نوح استخوان سوز شده ، گرچه یاران را صلای هیچ فریادی نیست که طاعون به جان شهرمان افتاده که دریوزگان را سروری داده اند و سیاهه فساد جای قرص خورشید را گرفته اما بهار می آید .پشت تاریک ترین دریچه شهر ، خورشید تو را می خواند که هیچ میله زندانی به قد قامت خورشید نخواهد رسید که شب اگر تمام دریچه های زیستن را مسدود کرده انتظار نور در ید بیضای تو ، طلوع را نوید می دهد

هر انسان را از بودن سهمی است و سهم هر انسان اشاره ای است . تو که چون نمادی بر تارک فعل آزادی می درخشی سهمی بزرگ از اشاره مان هستی

باز می گردی می دانیم که با هم به هلهله می نشینیم آزادی را در کوچه های شهر که دیگر هیچ مدرسه ای به زندان تن نمی دهد و هیچ کوچه ای بن بست نخواهد بود. می آیی و همراه تو هی هی و هی هایمان دل تمامی لاله های باران خورده را می شکند و آنگاه بغض رهای فروخورده شلاقشان را بر گرده استبداد می نشاند که عمر این دروغ وضع قتال صفت رو به پایانی است . برای تو تا رهایی می رویم چرا که آزادی بدون تو ترجمان برده گی است . می دانیم می آیی

برقرار باش که قرارمان از پایداری توست
اندکی صبر

Monday, February 19, 2007

صادق هدایت

صادق هدایت در 28 بهمن ماه سال 1281 در تهران بدنیا آمد.
28 بهمن ماه تولد یک نویسنده عجیب با افکاری عجیب است.نویسنده ای که انسان را به دنیایی دیگر میبرد.نویسنده ای که با افکارش حواس انسان را به دنیایی دیگر میبرد.از کتابهایی که هدایت نوشته میتوان اینها را نام برد:سگ ولگرد،اصفهان نصف جهان،مسخ،سه قطره خون،دیوار،زنده به گور،زند و هومن یسین،وغ وغ ساهاب و کتاب به نام بوف کور.چقدر در این کتاب زیبا نوشته است و چقدر حالات یک انسان را به خوبی به تصویر کشیده است.من خودم به شخصه این کتاب را سه بار خواندم.
یادم می آید بار اول که میخواستم صادق هدایت بخونم اومدم کتاب بوف کور رو شروع کردم به خوندن و یادمه وسطاش خوابم برد.بعد به کتابفروشی آرین در میرداماد رفتم ماجرا را به آقایی که اونجا بود و من همیشه ازش کتاب میخریدم گفتم و گفت که تو اشتباه کردی این کتاب رو خوندی چون هم سنگینه و هم با افکار صادق هدایت آشنا نشدی.گفتم خوب پس میگی چیکار کنم؟گفت اول باید از کتابهای سبکترش شروع کنی مثل سگ ولگرد و بعد پله پله بیای بالا.من هم سگ ولگرد رو خریدم.وشروع کردم به خواندن.یکی از داستانهای جالبش تاریکخانه هست.که یه کم از اون رو اینجا مینویسم
:من اصلا تنبل آفریده شدم.ــ کار و کوشش مال مردم تو خالیس،به این وسیله میخوان چاله ای که تو خودشونه پر بکنن.مال اشخاص گداگشنس که از زیر بته بیرون آمدن.اما پدران من که تو خالی بودن!زیاد کار کردنو و زیاد زحمت کشیدنو،فکر کردنو،دیدنو،دقایقی تنبلی گذروندن.ـاین چاله تو اونا پر شده بود و همه ارث تنبلی شونو به من دادن.من افتخاری به اجدادم نمیکنم،علاوه بر اینکه توی این مملکت طبقات مثه جاهای دیگه وجود نداره و هرکدوم از دوله ها و سلطنه ها رو درست بشکافی دو سه پشت پیش از اونا دزد،یا گردنه گیر،یا دلقک درباری و یا صراف بوده،وانگهی اگه زیاد پا پی اجدادم بشیم بلاخره جد هرکس به گوریل و شمپانزه میرسه.اما چیزی که هس،من برای کار آفریده نشده بودم.اشخاص تازه به دوران رسیده متجدد فقط میتونن به قول خودشون توی این محیط عرض اندام بکنن،جامعه یی که مطابق سلیقه و حرص و شهوت خودشون درست کردنو در کوچکترین وظایف زندگی باید قوانین جبری وتعبد اونا رو مثه کپسول قورت داد!این اسارتی که اسمشو کار گذاشتن و هر کسی حق زندگی خودشو باید از اونا گدائی بکنه!توی این محیط فقط یه دسته دزد،احمق بی شرم وناخوش حق زندگی دارند و اگه کسی دزد و پست و متملق نباشه میگن ((قابل زندگی نیس!))دردهائی که من داشتم،بارموروثی که زیرش خمیده شده بودم اونا نمیتونن بفهمن!خستگی پدرانم در من باقی مونده ونستالژی این گذشته رو در خود حس میکردم.
در کتاب دیگر به نام زنده بگور در داستان زنده به گور مینویسد:اگر میتوانستم افکار خودم را به دیگری بفهمانم،میتوانستم بگویم،نه یک احساساتی هست،یک چیزهایی هست که نمیشود به دیگری فهماند ،نمیشود گفت ،آدم را مسخره میکنند،هر کسی مطابق افکار خودش دیگری را قضاوت میکند.زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان است.
در کتاب بوف کور مینویسد:در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد.این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد،چون عوما عادت دارند که این دردهای باور نکردنی را جزو اتفاقات نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد،مردم بر سیبل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند آن را با لبخند شکاک و تمسخر آمیزی تلقی بکنند؛زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی به توسط شراب و خواب مصنوعی به وسیله افیون و مواد مخدره است ولی افسوس که تاثیر این گونه داروها موقت است و به جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید.
در جایی دیگر در همان بوف کور میگوید:فقط یکبار این دختر خودش را به من تسلیم کردـ هیچ وقت فراموش نخواهم کردـ آن هم سر بالین مادر مرده اش.خیلی از شب گذشته بود،من برای آخرین وداع همین که همه ی اهل خانه به خواب رفتند با پیراهن و زیر شلواری ،بلند شدم،در اتاق مرده رفتم.دیدم دو شمع کافوری بالای سرش میسوخت.یک قرآن روی شکمش گذاشته بودند،برای اینکه شیطان در جسمش حلول نکند.پارچه روی صورتش را که پس زدم،عمه ام را با آن قیافه با وقار و گیرنده اش دیدم.مثل اینکه همه ی علاقه های زمینی در صورت او به تحلیل رفته بود.یک حالتی که مرا وادار کرنش میکرد.ولی در عین حال ،مرگ به نظرم اتفاق معمولی وطبیعی آمد.لبخند تمسخر آمیزی گوشه لب او خشک شده بود.خواستم دستش را ببوسم و از اتاق خارج شوم،ولی رویم را که برگردانیدم،همین لکاته که حالا زنم است،وارد شد و روبروی مادر مرده،مادرش،با چه حرارتی خودش را به من چسبانید،مرا به سوی خودش میکشید و چه بوسه ها آبداری از من کرد!من از زور خجالت میخواستم به زمین فرو بروم.اما تکلیفم را نمیدانستم.مرده با دندانهای ریک زده اش مثل این بود که ما را مسخره کرده بود؛به نظرم آمد که حالت لبخند آرام مرده عوض شده بود.من بی اختیار،او را در آغوش کشیدم و بوسیدم؛ولی در این لحظه پرده ی اتاق مجاور پس رفت و شوهر عمه ام،پدر همین لکاته قوز کرده و شالگردن بسته وارد اتاق شد.
این یکی دیگه آخریشه چون باید برم بیرون:با وجود این که خواهر برادر شیری بودیم ،برای اینکه آبروی آن ها به باد نرود،مجبور بودم که او را به زنی اختیار کنم،چون این دختر باکره نبود.این مطلب را هم نمیدانستم،من اصلا نتوانستم بدانم،فقط به من رسانده بودند.همان شب عروسی ،وقتی که توی اتاق تنها ماندیم،من هرچه التماس درخواست کردم،به خرجش نرفت و لخت نشد.میگفت:(بی نمازم).مرا اصلا به طرف خودش راه نداد،چراغ را خاموش کرد ورفت آن طرف اتاق خوابید.مثل بید به خودش میلرزید،انگاری که او را در سیاه چال با یک اژدها نداخته بودند.کسی باور نمیکند،یعنی باور کردنی هم نیست،او نگذاشت که من یک ماچ از روی لپ هایش بکنم.
او قبلا آن دستمال پر معنی را درست کرده بود،خون کبوتر به آن زده بود؛ نمیدانم.شاید همان دستمالی بود که از شب اول عشق بازی خودش نگه داشته بود، برای اینکه بیشتر مرا مسخره بکند؛ آن وقت، همه به من تبریک میگفتند، به هم چشمک میزدند، ولابد توی دلشان میگفتند:(یارو دیشب قلعه رو گرفته؟) و من به روی مبارکم نمی آوردم.

پینوشت:
سایت رسمی صادق هدایت.این سایت شامل زندگی نامه و همینطور متن کامل داستانها ی هدایت و همینطور عکسها و نقاشیهایی که او کشیده است

Wednesday, February 14, 2007

میراث گرانبها و افراد بی لیاقت


همه ی ما وقتی اسم کوروش را به زبان میآوریم،بزرگی و شکوه ایران در زمان هخامنشیان در اندیشه ی مان جلوه گر میشود.پادشاهی که توانست شهری بر پایه آزادی بنا کند.همینطور یونانیان وی را قانون گذار دادگر و یهودیان او را مسیح(نجات دهنده) و ایرانیان کوروش را پدر میخواندند.کوروش این شاه بزرگ واقعا که بود؟کوروش بزرگ بود؛چون بر پایه آیین و فرهنگ ایرانیان پرورش یافته بود.اندیشه نیک،گفتار نیک،کردار نیک،در جان و روان ایرانیان جای گرفته بود.آیینی که آرمان زندگی اش،آبادانی و شادمانی جهانیان و خوشبختی را در خوشبختی دیگران دیدن بود.
در اندیشه جهانی کوروش نابودی خط و زبان و فرهنگ دیگر کشورها جایی نداشت.کوروش بزرگ میگوید:
((منم کوروش آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم،همه ی مردم مرا با شادمانی پذیرفتند.در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم.((مردوک))دل های پاک مردم بابل را به روی من برگردانید زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.ارتش بزگ من به آرامی وارد بابل شد.نگذاشتم رنج وآزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.نابسامانی بابل و نیایشگاهایش دل مرا به درد آورد....من برای صلح کوشیدم.((نبِوند))مردم درمانده بابل را به بردگی کشیده بود،کاری که در خور آنان نبود.من برده داری را برانداختم،به بدبختی های آنان پایان بخشیدم.فرمان دادم که همه ی مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و کسی مردمان را نیازارد،فرمان دادم که هیچ کس اهالی شهر را از هستی نیاندازد،((مردوک))از کردار نیک من خشنود شد....ما همگی شادمانه و درآشتی ((مردوک)) را ستودیم.)).
2545سال پیش کوروش بزرگ پس از گرفتن بابل در آن سرزمین به تخت شاهی نشست و شاهنشاهی هخامنشی را گسترش داد.شاهنشاهیی که در حدود دویست و بیست سال به درازا کشید و جهانیان در سایه آن با آزادی،دوست و آرامش،پرداختند



ماجرا خیلی مهم شده .ماجرایی که این روز ها بیشتر مردم در باره ی آن صحبت میکنند.حال در اتوبوس ،تاکسی،یا در مترو.حتی روزنامه ها هم در این باره مینویسند و خبرهای متفاوتی را به از دید مردم میگذرانند.حتی احزاب هم ساکت نبودند و بیشتر آنها به این مسئله اعتراض کردند.ولی چرا ما ایرانی ها باید تا دقیقه نود صبر کنیم و بعد دست انجام کاری بزنیم.همیشه همینطور بوده .ولی مردم اگر از همان گذشته یعنی 11سال پیش دست به انجام چنین اعتراض هایی میزدند صد در صد وضعیت مثل حالا نبود و کروش بزرگ آسوده خوابیده بود و مردم هم خوشحال از اینکه تمدنشان را از دست نداده اند.
واقعا چه طور به خود جرات میدهند با میراث گذشتگانمان اینطور رفتار کنند و آنها را به زیر آب ببرند،تا از چشم همه دور بماند.آیا تا به حال فکر کرده ایم که عمر مفید یک سد چقدر میتواند باشد؟یا آیا ما اصلا به این سد نیاز داریم؟خوب آیا مسوولان نمیتوانند از آب گیری این سد چشم بپوشند و به سراغ جایی دیگر روند؟شما را به خدا این کار را انجام ندهید.این مکان یعنی پاسارگاد باید باشد تا نمادی از آزادی،برابری،صلح و دوستی برای جهانیان و به خصوص ایرانیان باشد.ایرانیانی که شاید دیگر از آزادی و برابری و صلح و دوست چیزی بلد نیستند و نمیدانند و باید در کتابها به دنبال آن گشت.شاید با نوشتن این مطالب نتوانیم جلویآب گیری سد سیوند را بگیریم ولی با اعتراض و تجمع میتوانیم.
بعضی ها میگویند خوب بره زیر آب به من چه مربوطه یا عده ای دیگر میگویند:اصلا پاسارگاد کجاست؟ ولی به تک تک ما که ایرانی هستیم مربوطه که این مکان چه جوری نگه داری بشه.ما ایرانی هستیم و تک تکمون مسوول این وقایع هستیم.حال چه داخل کشور و چه خارج کشور.مذهب مهم نیست،مهم هم عقیده بودن و هم فکر بودنه.واقعا چهگونه به خود این اجازه را میدهند که برای بهره بری از یک سد که عمر مفیدش صد سال است میراث چند هزار ساله ی ایران را از بین ببرند؟

پی نوشت
1.تلاش برای نجات پاسارگاد(جمهور
از دوست عزیزم جمهور به خاطر راهنمایهایش تشکر میکنم

Friday, February 09, 2007

دستاوردهای دهه ی زجر


اینهمه سال گذشته و هنوز همان شعار کذایی استقلال آزادی جمهوری اسلامی را سر میدهند و باز هم میگویند.با گفتن این شعار سوالهایی در ذهن جوانان شکل میگیرد .جوانانی که روز به روز پژمرده تر میشوند و ناراحت از اینکه بر سرشان چه خواهد آمد و چگونه عمر خود را از دست داده اند.نسلی که روز به روز پژمرده تر میشود و به حال خود افسوس میخورد.اگر در همان شعار کذایی دقت کنید میگویند آزادی پس کو آزادی؟آزادی یعنی چه؟نه خدایی معنی آزادی در این شعار چیست.از این آزادی فقط و فقط خود جمهوری اسلامی سر در میاره و بس و کس دیگه ای از این نوع آزادی چیزی نمیفهمه و همینطور بر عکس هیچ کسی از آزادی جمهوری اسلامی چیزی نمی فهمه.واقعا در این چند سال چه بر سر ایران گذشت و چه بر سرش خواهد گذشت .مردم چه چیزهایی که ندیدند و چه چیزهایی که تحمل نکردند و هی پشت سر هم میگن مردم از ما رازی هستند و مردم پشت سر این انقلاب هستند.آیا واقعا مردم پشت سر این نظام هستند وآیا مردم از مسئولین کشور رازی هستند که اونها در مدح و ستایش خود هی نطق مینویسند و برای مردم میخوانند.مردمی که با هزاران مشکل طی این سالها دست و پنجه نرم کردند و هر چه جلئتر میرفتند باز هم با مشکلات گوناگون روبرو میشدند.و در کنار این مشکلات و عده های دروغین مسئولین را میدیدند و به حال خود گریه میکردند.که این مملکت را به دست چه کسانی سپرده اند. مردمی که برای اینکه بتوانند از پس مشکلات مالی خود برایند دست به فروش کلیه خود میزنند و حتی زنها رحم خود را اجاره میدهند تا بتوانند اجاره خانه خود را پرداخت کنند و برای بچه هایشان لباس بخرند.مردمی که در جنگ ایران و عراق فرزندان عزیزشان را از دست دادند و هنوز **جسد خیلی از این شهیدان به دست خانواده هایشان داده نشده **چقدر متاد داره این جامعه و روز به روز هم به معتادان این جامعه اضافه میشه و همینطور به تنوع مواد .در این چند سال ببینید چقدر آمار خودکشی در کشور بالا رفت و چه قدر از جوانان و نوجوانان به خصوص دختران از خانه فرار کردند و چقدرهایشان به کشورهای عربی فرستاده شدند .ببینید در این چند سال چقدر از تفریحات را از جوانان گرفتند و چقدر آنها را در تنگنا قرار دادند و به زور آنها را وادار کردند که کارهایی را انجام دهند که به نفع رژیم هست.مردم ما در گرسنگی بودند و پولها در جیب سید حسن نصرالاه بود و مردم ما داشتند طعم تلخ فقر را حس میکردند اونوقت آقایون داشتند به لبنانی ها کمک میرساندند و به فلسطین کمک میکردند و همینطور در سفر آخر احمدی نژاد که چگونه دست و دلبازی خود را نشان داد.هی میگویند مردم ما از تحریم نمیترسند و قبلا هم با این جور تهدید ها نترسیده اند ولی آیا قبلا ها مثل الان است .قبلا ها اینهمه گرانی بود اینهمه دزدی بود اینهمه کلاهبرداری بود اینهمه فقر بود . **درست یادم نیست ولی فکر کنم تو محرم بود که با شوهر خاله ام که یه سپاهی است رفتیم بازار برای اینکه ماشینش رو پارک کنه ما رو برد نمیدونم بعدا آدرسشو مگم داشتم میگفتم مارو برد یه جایی و اونجا گفت امیر بیا بریم برای شهدا فاتحه بخونیم و من و فامیلمون و مسئول اونجا رفتیم .اول فکر کردم یه سنگ قبری و تشکیلاتی هست ولی اون ما رو برد تو یه سرد خونه که البته خراب بود و بعد من منظره ای دیدم عجیب که بعدا براتون مینویسم.**

Wednesday, February 07, 2007

میراثمان در زیر آب

میراثمان را از بین بردند.میراثی که از گذشته برایمان باقی مانده است.و وظیفه ی ما نگه داری آن برای آیندگان است.میراثی که آبروی ایرانمان است.میراثی که مثل عزیز ترین کسانمان است و باید از آن به خوبی محافظت کنیم و نگذاریم دست نامردان و ناپاکان به آن برسد.خبر را که میخوانم ناراحت میشوم و یه چند دقیقه ای به فکر فرو میروم.فکر میکنم.فکر میکنم به اینکه چه بلاهایی میخواهند به سرمان بیاورند و دیگه چه چیزهایی از ایران را میخواهند کم کنند.آیا باید شاهد بدتر ازاینها هم باشیم؟ماجرا از این قرار است که سد سیوند قرار است تا پایان دهه ی زجر آبگیری شود.به گزارش اعتماد ملی:امروز "فردا و یا چند روز دیگر وزارت نیرو با افتخار سد سیوند را آبگیری میکند تا مجموع هدایای دولت به مردم در دهه ی فجر تکمیل شود.هدیه ای که چند سالی است مردمی که قرار است تحویل گیرنده ی این هدیه باشند از متولیان اجرای این سد تقاضا کردند که آبگیری آن را متوقف کنند تا آنچه را که میراث گذشتگان ایران وایرانیان باستان بود حفظ شود واز بین نرود.ادامه خبر را در اینجا بخوانید.{+}


آقا ما هدیه نخواهیم باید بریم کی رو ببینیم.اونم چه هدیه ای .هدیه ای که تمدنمان را از بین میبرد.هدیه ای که بهترین ارزش ایرانمان است را میخواهند زیر آب کنند و بهمان افسوس هدیه بدهند.این افراد غریبه چه میخواهند بر سرت بیاورند ای ایران.ای ایران ای وطن دلیران.ای سرزمین گرانبها.این افرادی که از تمدن ومیراث گذشتگان هیچ نمیدانند و میخواهند همه ی این میراث را نابود کنندو از بین ببرند و هیچ آثاری از گذشتگان ایران بر جای نگذارند ونگذارند آینده گان هیچ چیزی از گذشته ی ایران بدانند و تنها در کتابها به دنبال میراثشان بگردند.آیا این درست است که چون در دهه ی فجر هستیم برای اینکه رئیس جمهورمان بخواهد تند و تند جاهای جدید را افتتاح کند و قدرت خود را در خراب کردن آثار باستانی به دیگر کشورها نشان بدهد همه ی میراثمان را از بین ببرد.خیر این درست نیست.مردم ایران تمدنشان را به داشتن سد ترجیح میدهند.میراثی که اگر از دستش بدهیم دیگر هیچ وقت به دست نخواهیم آورد

Monday, February 05, 2007

اینترنت محدود

روز به روز اینترنت رو محدود تر میکنند و نمیگذارند حتی مطالب وبلاگ ها را بخوانیم.دیروز بود دیدم وبلاگ جمهور را فیلتر کرده اند و حتی آقایان تحمل نقدهای ملایم را هم نداشته اند .همین چند وقت پیش بود که وبلاگ جمهور را فیلتر کردند و آقای مهدی محسنی مجبور شد به یه جای دیگه اسباب کشی کنه ولی اندفعه هم وبلاگش را فیلتر کردند.البته تا حدودی از خواننده ها ی وبلاگش کم خواهد شد ولی مطمئن هستم که خواننده هایی که همیشه به وبلاگش سر میزنند باز هم به کار خود ادامه میدهند.الان هم فیلتر شکن هست هم فیلتر گذر و هم یه روش تا حدودی جدید به نام فید.خوب پس بیایید شروع کنیم .اگر هر کدام از ما که وبلاگ داریم در وبلاگ ها یه قسمت داشته باشیم به نان فیلتر شکن یا از همین روش فید استفاده کنیم.{البته من این روش را بلد نیستم اگه کسی بلده بهم بگه}.اون موقع مطمئن باشد فیلترینگ نابود خواهد شد و این کسانی که برای این که اطلاعات درست در دسترس مردم نباشد دست به یه همچین اقداماتی میزنند همینطور هاج و واج به هم نگاه میکنند.شک نکنید که اگر تک تکمون دستهامان را در دست هم بگذاریم موفق خواهیم شد.یه چند لحظه فکر کنید ببینید برای چه اینها سایتها و وبلاگها را فیلتر میکنند و نمیگذارند مردم به اونها دسترسی داشته باشند .برای اینکه اطلاعات درستی از وضعیت جهان و حتی ایرانمان نداشته باشیم و همینطور نگذارند افکار و عقایدمان را به دیگران ابراز کنیم.آیا این درست است؟خیر.اصلا درست نیست.برای حکومتی که خود را حکومتی میداند که به افکار و عقاید مردم احترام میگذارد زشت است.برای رئیس جمهوری که در دانشگاه امیرکبیر میگوید آزادی در کشور وجود دارد و همین که شما به سوی من لنگه کفش پرت میکنید خودش یک نوع آزادی است.ایا این رئیس جمهور از آزادی بیان و آزادی عقیده چیزی نمیداند؟من که فکر نکنم بداند چون که اگر میدانست هیچ وقت اجازه همچین کاری را نمیداد که اینترنت فیلتر بشه و یا حتی نگذارند مردم از اینترنت سرعت بالا استفاده کنند.فکر میکنی همه ی این محدودیت ها برای چه است؟برای اینکه حکومت هر آنچه خودش میخواهد به مردم به گوید حال چه راست و چه دروغ.هر اخباری را که خواست پخش کند و هرآنچه هم که به ضررش بود پخش نکند.هر روزنامه ای را که خواست توقیف کند و هر کسی هم که حرفی زد که به نفع آقایان نبود زندانی کند.
در همین زمینه:
این رو هم داشته باشید که سایت بالاترین فیلتر شد{بیجنبه ها جنبه چند تا لینک رو هم نداشتند} وسایت انتخاب هم دوباره فیلتر شد.
به فیلتر شدن وبلاگ جمهور اعتراض کنید.
روزنامه ی سیاست روز توقیف شد.{-}
همچنین ساخت داروی کنترل ایدز را تبریک میگویم